شب ، تاریک و عمیقی ست پر از زیبایی
پر از بی خوابی
سکوت.
خیابان خاموش ، مردد ، کمی وهم انگیز.
شب پر از مهتاب است
پر از پولک شب تاب که پاشیده به دامان لباسش مهتاب.
زندگی
زیبایی
من در این تاریکی
که سکوت ، می خواند
قصه ی خط خطی روزم را
زندگی می بینم
دوستی ، آرامش
( و خدایی که در این نزدیکیست) ...
من در این تاریکی
صبحی می بینم
لبالب انگیزه، عطش کاری نو
نُتِ آرامترین موسیقی
و صدایی که دلش می خواهد
برسد فریادش
به اورانوس به ماه.
اذان می گوید
ماه بیدار شد از آهنگش
و شروع میشود آرام برایم صبحی زیباتر
به رنگ مهتاب
شب و روزم انگار ، جابجایی دارد.
دوست دارم شب را
با همه ظلمت و تاریکی و وهم ش هر بار.
دوست دارم شب را
که در آن میشنوم دردهای گره خورده به تاریکی را
که نمیدانم از آن چه کسیست ؟!
دردهایی که برایم شعر است
برایم طرح ست
دردهایی که می کشند دست بر حنجره ای خسته و
می نوازند سیم های گیتار را.
دوست دارم شب را
دوست دارم شب را.
(هانیه سیدمردانی)
نظرات شما عزیزان: